چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است

شاعر : عطار

دل بر خط حکمش چو قلم بسته ميان استچون دلبر من سبز خط و پسته دهان است
شور لب لعلش همه شيريني جان استسرسبزي خطش همه سرسبزي خلق است
از غايت حسن رخش انگشت گزان استنقاش که بنگاشت رخ او به تعجب
وابروي تو در تيز زدن سخت کمان استجانا نبرم جان ز تو زيرا که تو ترکي
کان خال سيه مشرف آن غاليه دان استاز غاليه دانت شکري نيست اميدم
زلف تو چنين تافته پيوسته از آن استاز بس دل پرتاب که زلف تو ربوده است
خون ريختن و تير از آن کيش روان استقربان کندم چشم تو از تير که پيوست
بر پشتي روي تو دل افروز جهان استخورشيد که رويش به جهان پشت سپاه است
حقا که چنان کش دل و جان خواست چنان استتا روي دلفروز تو عطار بديده است